« گفتی ... »

گفتی که به احترام دل باران باش
 

باران شدم و به روی گل باریدم
 

گفتی که ببوس روی نیلوفر را
 

از عشق تو گونه های او بوسیدم
 

گفتی که ستاره شو، دلی روشن کن
 

من هم چون ستاره ها تابیدم
 

گفتی که برای باغ دل، پیچک باش
 

بر یاس نگاه تو پیچیدم
 

گفتی که برای لحظه ای دریا باش
 

دریا شدم تو را به ساحل دیدم
 

گفتی که بیا لحظه ای مجنون باش
 

مجنون شدم و ز دوریت نالیدم
 

گفتی که شکوفه کن به فصل پاییز
 

گل دادم و با طلوع تو روییدم
 

گفتی که بیا و از وفایت بگذر
 

از لهجه ی بی وفای تو رنجیدم
 

گفتی که بهانه ات کافی است
 

معنای لطیف عشق را فهمیدم

نظرات 1 + ارسال نظر
محمد یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 10:07 ب.ظ

سلام
خیلی قشنگ و عالی بود
امیدوارم از این شعر های زیبا ببینم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد