خانه عناوین مطالب تماس با من

عشق کدوم غریبه به جونت افتاد؟

عشق کدوم غریبه به جونت افتاد؟

درباره من

دقیقاْ به خاطر ندارم چند سالمه ولی خوب میدونم تازه یکی دو سال هست دارم مثل آدم زندگی میکنم کاری که خیلی ها هنوز نتونستن انجام ... روزگارم در حال حاضر بد نیست، یه دوست خوب با یه دنیا آرزو دارم که معلوم نیست کی بهشون میرسم، فعلاْ یه کار بخور و نمیر دارم و ... بیشتر از این ندونین بهتره!!!!! ادامه...

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • « اگر باید گریه کنی »
  • « به او امید دهید !!! »
  • [ بدون عنوان ]
  • « به یاد خاتمی »
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]

بایگانی

  • آبان 1384 3
  • مهر 1384 2
  • شهریور 1384 18
  • مرداد 1384 17
  • تیر 1384 19
  • خرداد 1384 21
  • اردیبهشت 1384 30
  • فروردین 1384 32
  • اسفند 1383 20

آمار : 46974 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1384 16:18
    اگر تمام انسانها کودک باقی می ماندند دنیا دوست داشتنی تر بود و مطمئناْ رنگ آسمان هم آبی تر!!!
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 2 آبان‌ماه سال 1384 16:22
    میخواهم بهانه باشم میخواهم نگاه باشم دوست دارم طعمه باشم یا که عریان میخواهم لمس شوم میخواهم فریاد شوم میخواهم عمق پریشان نگاهت نمیدانم چه میخواهم فقط میدانم امروز میخواهم خودم نباشم خیس باران باشم شور دریا باشم موج ساحل باشم اشک عاشق باشم اما خودم نباشم آری خودم نباشم از خودم خسته ام از خودم گریزان از خودم داغدارم...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 2 آبان‌ماه سال 1384 16:16
    چراغها را خاموش کنید می خواهم آسوده سر بر زمین بگذارم غریبه، اگر می خواهی به خواب من بیایی نامم را که صدا می کنی، کمی آرامتر؛ بگذار تا پسین فردا با خیال خوش تو میان ر‌‌ؤیاهای شیرینم دست و پا زنم از من نگیر این لحظه های دلخوشی را نگذار حتی خواب دیدن تو برایم عقده شود ... یادت می آید حرفی را که زدی؛ گفتی می روم، گه...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 23 مهر‌ماه سال 1384 18:13
    از لحظه ای که مرا به دنیا آوردند، پیوسته گفتند: دوست بدار امروز که دیوانه وار دوست دارم می گویند: فراموش کن... نام تو درسینه ام جایگاهی است نامت را حک کردم هر روز تو را می بوسم و می بویم و عاشقانه چشمهایت را نگاه می کنم دنیایی ساخته ام، خانه ای بر بلندای محبت رشته های مهر پیچکهایش گلدان هایی پر از گلهای سرخ و تو تنها...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1384 14:29
    جهان بازتابی از خود ماست، وقتی از خود بیزاریم از همه بیزاریم و وقتی به همین که هستیم عشق می ورزیم تمام جهان به نظر فوق العاده دوست داشتنی می آید تصویری که انسان از خویش در ذهن دارد، دقیقاً تعیین میکند که چه رفتارهایی از او سرخواهد زد، برای چه چیزی تلاش خواهد نمود و از چه چیزهایی اجتناب میکند منشاء تمام افکار و حرکات...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1384 10:58
    او که دم از محبوبیت میزد در شهر خود غریبی بیش نبود او از عشق بی نصیب بود او کارش فریب بود او بازی می خواست، بازیچه زیاد داشت یکی یکی می شکست و کنار می گذاشت او همیشه فکر دلبری بود چشمهای شیطان همه جا دنبال پری بود او به وفا و صداقت کرده بود پشت او عاشقانش را پنهانی با محبت می کشت
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1384 18:19
    هیچ کششی، هیچ جاذبه ای احساس نمی کنم... باور کن حتی واژه بودن هم عذاب آور شده من نبودن را ترجیح می دهم... خدایا من هنوز هم فلسفه جبر و اختیار تو را درک نکرده ام !!! زمین خلوت را می نگرم و آسمان ساکت را و خود را... و در این نگریستنهای همه دردناک و همه تلخ... همواره از خود پرسیده ام وهر لحظه صریح تر و کوبنده تر، که تو...
  • « اگر باید گریه کنی » سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1384 18:12
    اگر باید گریه کنی همانند یک کودک گریه کن، روزگاری طفلی بودی و اولین چیزی که در زندگی آموختی گریستن بود، زیرا گریستن جزیی از زندگی است این را به یاد داشته باش و هرگز فرموش نکن که نشان دادن احساسات باعث شرمساری نیست فریاد بزن و با صدای بلند هق هق کن، هر چقدر که می خواهی فریاد بزن، زیرا کودکان نیز به همان طریق می گریند و...
  • « به او امید دهید !!! » شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1384 19:40
    سلام دوستان عزیز دو تا شعر پایین از عزیزی هست که بنا بر دلایلی دیگه حرف های دلش رو بیرون نمی ریزه. می خواستم شما نظراتتون رو در مورد این شعر ها بگین تا وقتی اون عزیز میاد اینجا و نظرات شما رو میخونه، درک کنه میتونه بازم به کارش ادامه بده من پیشاپیش از لطفتون ممنونم....
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1384 11:51
    قفس داران سکوتم را شکستند دل دائم صبورم را شکستند به جرم پا به پای عشق رفتن پر و بال عبورم را شکستند مرا از خلوتم بیرون کشیدند چه بی پروا حضورم را شکستند تمنا در نگاهم موج می زد ولی رویای دورم را شکستند
  • « به یاد خاتمی » دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1384 11:49
    « خداحافظ آقاى سادگى و متانت ! » این را بچه هاى ایران گفتند. اما صدایى که گرفته و بالغ هم در فضا پیچید. این صدا آشناترین بود. صداى بچه هایى که براى اولین بار صفحه شناسنامه شان را براى خاتمى هدیه کرده بودند آنها با متانت تمام و صدایى دورگه گفتند: « بدرود آقاى رئیس جمهور » درحاشیه تاریخ نوشته بودند مردم ایران که رئیس...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1384 17:29
    میخوام برم به جنگ تن به تن با یکسال دوری و تنهایی!!! خدایا اونجایی که باید کمک میکردی از من دریغ داشتی اینبار نگاهی به من کن یاس مهربون اما این بار نا امید!!!
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1384 12:10
    نیامدم به سراغت، مرا مگر تو ببخشی گلایه های دلم را به یک نظر تو ببخشی نشسته ام سر راهت چه می شود به نگاهی غریب خاطره ها را در این سفر تو ببخشی مگو نجیب زمانه، ز چشم ما گله داری مگر نه وعده نمودی که بیشتر تو ببخشی؟! شبانه حرف دلم را اگر برای تو گفتم خیال من همه این بود مرا سحر تو ببخشی شکو فه های غزل را به پیش پای تو...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1384 12:23
    دلم می خواهد از میان یک دریچه با تو گفتگو کنم... دریچه ای رو به اعتماد... رو به آزادی... نمی دانم از کدام روز ذهن من اینگونه شد... ذهن من تن تبدار تابستان است... داغ داغ!!! « یخ آب می شود در اندیشه هایم ... بهار حضور توست ... بودن توست...» آری کسی این روزها به من می گوید امیدوار باش... کسی از آن طرف پنجره می گوید...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1384 11:13
    تو مگه قسم نخوردی که دلمو تنها نذاری روبروم نشستی اما از غریبه کم نداری روبروی من نشستی توی چشم تو ستاره از صدای تو شنیدم که دلت دوسم نداره دل تو تو آسمونا من به دنبال دل تو تو به دنبال ستاره من به یاد قسم تو تو مگه قسم نخوردی که دلمو تنها نذاری هرگز از روز جدایی سخنی به لب نیاری حالا روبروم نشستی حرف تو فقط جداییست...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1384 13:49
    خوب نگاه کنید... شبیه عشق نیست؟؟؟
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1384 08:21
    چقدر هر روز تقویم را می شمارم تا به فردا برسم به فردا که خورشید طلوع می کند هر چند که من دلم همیشه شب را خواسته است امروز می خواهم قصه خودم را برایت بگویم، یک قصه بسیار ساده روزگاری پرتلاش و بدون التهاب، سراسر فراز و نشیب که طی نمودم مثل همه مثل شما اما همیشه ذهن خسته خویش را در انتهای جاده مواجه با این سؤال یافته ام...
  • « شاهکاری از فروغ فرخزاد » سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1384 08:19
    هان چه حاصل از آشنایی ها گر پس از آن بود جدایی ها من با تو چه مهربانی ها و تو با من چه بی وفایی ها من و از عشق راز پوشیدن تو و با عشوه خود نمایی ها در دل سرد سنگ تو نگرفت آتش این سخن سرایی ها مهر روی تو جلوه کرد و دمید در شب تیره روشنایی ها گفته بودم که دل به کس ندهم تو ربودی به دلربایی ها چون در آیینه روی خود نگری می...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1384 08:17
    نگاه من اینجا به امتداد چشم تو خشک شده است راستی می دانی چشمهایت رنگ آب است؟ زلال مثل دریا، نه آبی، نه سبز، نه قهوه ای، نه مشکی نه هیچ رنگ زمینی در آن نگاه طولانی تو نیست نگاه طولانی که هیچگاه نفهمیدم به چه کسی یا چه چیزی است فقط این را فهمیدم که به من نیست عزیز نازنین مبارکت باشد، زره ای که به تن پوشیده ای حقیقتاً به...
  • « خانوم ها حتماْ بخونن » شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1384 16:09
    چرا رنگ این رژ لب مثل عکس روی جلدش نیست؟ شاید رنگش واقعا بد باشه!! اما نه، اینطورنیست. اگر رنگش واقعا بد بود شما هیچ موقع آنرا خریداری نمیـکردیـد. برای اینکه رنگ واقعی رژلب ها نمایان شود باید ابتدا بر روی لب خود زیرسازی انجام دهید. چگونه میتوان رنگ مناسبی برای زمینه انتخاب نمود؟ برای اینکه بتوانید رنگ مناسب و دلخواه...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1384 16:04
    روزی به خانه ام می آیی؛ من نیستم، به قاب عکسم روی طاقچه خیره می شوی... روز دیگر به خانه ام می آیی؛ قاب عکسم نیست اما یادم در خانه جاری است... روز دیگری هم به خانه ام می آیی؛ یادم نیز از خانه کوچیده است... این سه لحظه برای یک سفر جاودانه کافی است...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1384 16:00
    آن روز جشن خواهم گرفت نبودنت را ندیدنت را ! من تا ابد زنده ام که ببینم شکستت را .... شاید هم کسی روزی جشن بگیرد نبودنم را ندیدنم را ! شب که می شود گاهی به آسمان نگاه کن .... شاید خدایت ببخشد تو را !
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1384 14:07
    گر می خواهی نگهم داری دوست من از دستم می دهی اگر می خواهی همراهیم کنی دوست من تا انسان آزادی باشم، میان ما همبستگی ای از آن گونه می روید که زندگی ما هر دو تن را غرق در شکوفه می کند .
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1384 11:40
    قلبم را به عرضه نهاده ام به چه بهایی ؟ به سیم یا به لبخندی ؟ به شاخه گلی یا گوشه چشمی ؟ من ندانسته قیمت حراجش کردم در این آشفته بازار به گوشه چشمی دادم و به پوز خندی بازگرفتم مطاعی گران را ارزان فروختم و به گزاف قیمتی پس گرفتم قبل از فروش قیمتش را دریاب
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1384 11:17
    نظر شما ؟؟؟
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1384 11:54
    عشقبازی با یاد تو حال عجیبی داره!!!
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1384 19:43
    دوست داشتن؛ خیلی شبیه احتیاج داشتن است یک جور احتیاج داشتن مفرط و گاهی هم دوست داشتن راهی برای فراموش کردن است چند روزیست غریبه ای در زندگیم پیدا شده... حس میکنم دوستش دارم... و خودش هم باور کرده که خیلی دوستش دارم! نمی دانم... شاید برای به خاکسپاری خاطرات گذشته ! یکبار... نیمه شب... از او پرسیدم : - چرا منو دوست داری...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1384 19:41
    ما با هم زندگی میکنیم با هم دعوامون میشه تو بالش و پتو رو برمی‌داری و میری روی کاناپه ی توی هال می‌خوابی شبه منم میدونم که همه‌ش منتظری که من بیام نازتو بکشم بگم قهر نکن، ببخشید، بغلت کنم و دیگه رو کاناپه نخوابی ولی هرچی منتظر میشی من نمیام که خوابت میبره من مطمئن میشم که خوابت برده میام بغلت میکنم و میبرمت میذارم رو...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 14 مرداد‌ماه سال 1384 11:22
    فکر کردم آسمان را می توان تسخیر کرد آب اقیانوس را با آه خود تبخیر کرد فکر کردم رفتنت را می توان از یاد برد هیچ دانستی؟ دلم را رفتن تو پیر کرد
  • «‌ تعطیل » یکشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1384 17:49
    سلام سلام عزیزم صبح بخیر امروز با تمام روز های دیگه برای من فرق می کنه امروز دیگه می خوام یک کاری کنم کارستون می خوام کاری کنم که تا به حال جرات انجامش رو به خودم ندادم امروز دیگه فال حافظ تعطیل امروز امروز دیگه فکر کردن به تو تعطیل امروز دیگه در انتظار تو بودن، با تو بودن تعطیل امروز دیگه نگاه به هدیه های قشنگـــت تو...
  • 162
  • صفحه 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6