« نوبت عاشقی »

ســـالها پـــیش در مــــحله ما

هــــمه ی مــــرد ها پسر بـودند

هــــرچه مــادربــزرگ می بیند

دخـــترانی چه عشوه گربودند

شــاید آنها سـر همین کــوچه

صــحبتی عــاشقانه می کردند

یــــا قــدم می زدنـــد و بـا آواز

کــــوچه را پـــر ترانه می کردند

ســـالها زان زمــانه می گذرد ...

و کــنون فــرصت محبت مـاست

نوبتی هم اگر حساب کنید

حـــالیا، بــا اجـازه نـوبت مـاست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد