واسه این شاعر تنها، پرسه بازی قصّه سازه
رفتن و رفتن و رفتن، واسه گفتن یه نیازه
واسه گفتن از تو باید از پل خاطره رد شد
بی خیال از اونکه تازه، اومده که دل ببازه
وقت ظهره باز دوباره، باز باید بی تو قدم زد
باز باید تا ته خط رفت، باز باید دل رو به غم زد
غم بی وفایی تو، غم بی گناهی من
غم قلب تو که آسون، پشت پا به هم قسم زد
واسه این شاعر تنها، پرسه بازی قصّه سازه
رفتن و رفتن و رفتن، واسه گفتن یه نیازه
واسه گفتن از تو باید از پل خاطره رد شد
بی خیال از اونکه تازه، اومده که دل ببازه
وقت ظهره باز دوباره، یاد یار رفته بر باد
وقت تکرار غریب قصّه ی شیرین و فرهاد
من میشم فرهاد قصّه، تو میشی شیرین این دل
باز روی کوه خیالت، جون میدم به عشق میلاد
واسه این شاعر تنها، پرسه بازی قصّه سازه
رفتن و رفتن و رفتن، واسه گفتن یه نیازه
واسه گفتن از تو باید از پل خاطره رد شد
بی خیال از اونکه تازه، اومده که دل ببازه
من میرم بخاطر تو، تا شاید ببینمت باز
تو همون کوچه که یک روز، شد از اون عاشقی آغاز
من میرم تنهای تنها، بی خیال از اون همه ناز
که میخوان بشن یه لیلا، واسه مجنون غزلساز
خیلی قشنگ بود عزیزم