سالهاست و شایدقرنها که من در ابتدایی ترین دریچه دل خویش به انتظار
چشمانی بارانی نشسته ام... او می آید... آیا می دانی خطرناک ترین شکنجه
بشریت اندیشه ذهن منتظر است ؟ نه اشتباه نکن! انتظار برای آنکه کسی
بیاید و در دستانش شاخه گل خوشبختی را بیاورد موهومی بیش نیست!
خوشبختی در کنجترین بخش ذهن است... هیچ گاه به دنبال کسی نباش که
ترا خوشبخت کند... عزت نفس من هنوز پا برجاست و من به این غرور هنوز
می بالم... اما حتی درخت نیز دست مهربانی را جستجو می کند... میل به
صمیمیت همیشه نشانه بلوغ است نه ضعف... عشق به هیچ موجود جانداری
آسیب نمی رساند و انتقام... راستی چرا این همه از عشق گریزانیم ؟ و چرا
به راحتی دستخوش کینه می شویم؟ کینه رسم انسانهای ضعیف است...
شمشیرت را بردار و به عشق سلام کن در عشق جرات را دیدار می کنیم...
آری دلیل گریز جرات است... تو و من باید بیاموزیم از گوشه قلب خویش جرات
خرد شدن، جرات لبریز شدن، جرات پرواز کج محوری که او همیشه به من از
آن سخن می گفت بیاموزیم... تو و من باید جرات کنیم و خون خویش را نثار
تنی کنیم که ما را به رها ترین احساس بشری برساند... رها شویم تا فولاد
وار به در و دیوار نخوریم... تو و من کمی نیاز به ژله بودن داریم !!!
بیا رها شویم...
baz dobare salam khyli ghashnag boed khyli khosham oemad va omidvaram ke hamishe dar tamame zendegit shad va salamet bashi va hamitor dar darsat va arezoye movafaghiat daram baratghorbanet taraneh