همه با آینه گفتم، آری
همه با آینه گفتم، که خموشانه مرا می پایید
گفتم ای آینه با من تو بگو
چه کسی بال خیالم را چید ؟
چه کسی صندوق جادویی اندیشه من غارت کرد؟
چه کسی خرمن رویایی گل های مرا داد به باد؟
سر انگشت بر آیینه نهادم پرسان :
چه کس آخر چه کسی کشت مرا
که نه دستی به مدد از سوی یاری برخاست
نه کسی را خبری شد نه هیاهویی در شهر افتاد ؟!
آینه
اشک بر دیده به تاریکی آغاز غروب
بی صدا بر دلم انگشت نهاد
" نپرسیدی "
هیچگاه از من نپرسیدی چرا همیشه نگران تو هستم ولی من
همیشه از تو می پرسم چرا
هیچگاه نگران من نشدی !!!
" فاصله "
بهترین آوازم را وقتی ستاره ها بیدار شدند خواندم
زمانی که جهان چشمهایش بسته بود و تو
در خوابی خوش مرا نمی دیدی
بهترین آوازم را می دانی کی خواندم؟
زمانی که برگهای زرد فرو ریختند از شدت
غصه های من
و تو بی خیال روی آنها راه رفتی
زمانی که سردی دل تو
باران را برف کرد
و تو با آن برف مرا ساختی تا آب شوم
اما تو نمی دانستی
محبوب من!
در گل سرخ لای دفترت من هستم!!!