دیگر از سلسله های فریاد،
کوچه های شیرین، فرهاد های مجنون،
در دل شهر پر از زمزمه ها، ردی نیست
حتی، از مردی با دستهای گرمی
که بگیرد در آغوش، رقاصه ی مرگ هم، اثری نیست
از شب بوهای خیالاتی، یا سازهای همیشه کوک جیرجیرکهای عاشق؛
از بوی نان تازه بر سر سفره ای ناب؛
از کوچه پس کوچه های تصدیق؛
ازشاهراه تکذیب عدالت جاری در مویرگهای نسل بشر؛
از تقدیر؛
از جسم و روح تاریخ؛
از شب پره هایی که فکر میکنند خدا را در مهتابی خانه ی راهزن پیری افلیج
یافته اند هم خبری نیست
انگار کسی زنده درین شهر هیاهو،
جز خاطره ایی سرد،
جز چک چک باران،
جز هیمه ی سوزان زمان نیست
تک واژه ی احساس غریبی است، تلالؤ،
کس لایق این حس،
جز خاطره ایی مبهم و جاری، از بودن امید
در محفل ما نیست
آرامش آلوده به شکی است درین شهر،
انگار کسی نیست، از زمزمه ها هم خبری نیست
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
لالالائی
لالالالائی
لالائـــــــــــی
لالائــــــــــــــــی
لالائــــــــــــــــــــی
ببار ای نم نم باران
ببار از نم نم باران
زمین خشک را تر کن
سرود زندگی سرکن
دلم تنگه
دلم تنگه
سرود زندگی سرکن
دلم تنگه
دلم تنگه
لالالائی
لالالالائی
لالائـــــــــــی
لالائــــــــــــــــی
لالائــــــــــــــــــــی
بخواب ای عشق پاکم
بروی سینه بازم
که همچون سینه سازم
همش سنگه
همش سنگه
که همچون سینه سنگم
همش سنگه
همش سنگه
لالالالائی
لالالالائـــــــــــــــــــــــــــی
لالائــــــــــــــــــــــــی
لالالائی
لالائی
لالائی کن
عشق من
دنیا بی وفاست
لالائی کن
عشق من
دنیا بی وفاست
هر ناله این شبگیر این گیتار محزون
اشک هزاران مرغک بی آشیان است
هر ناله این شبگیر این گیتار محزون
اشک هزاران مرغک بی آشیان است