بسیار وقت ها


با یکدیگر از غم و شادی خویشتن سخن ساز می کنیم


...


اما در همه چیز رازی نیست


گاه به سخن گفتن از زخم ها نیازی نیست


سکوت ملال ها


از راز ما


سخن تواند گفت

مرا به آغوشت راه بده، برای اولین با ر ببوسمت، بیا چشمانمان را ببندیم ، می خواهم

وقتی لبهای معصوممان به هم گره می خورد وهر دو از فرط لذت در آغوش یکدیگر

نفس نفس می زنیم، از لذت منتهایی جسممان، وجود نا متنهایی خداوند را با چشمانی

بسته تصور کنیم، چشمانت را باز کن، نه نه، لبهایمان از گرمی شهوت خشک شده اما

گونه هایمان ازاشک خیس، ما ساعتها ست که در آغوش یکدیگر می گرییم. ای تنها هم

آغوش من، بیا که احساسم را برایت دست نخورده نگهداشته ام و جسمم را به لذت بوسه

ای نفروخته ام، بیا که می خواهم وقتی دستا نت را به روی احساسم می گذاری، از فرط

لذت، قطره های اشک بر گونه هایت بدرخشد، می خواهم با اشکهایت برتمام احساسم

بوسه زنی ، می خواهم اشکهایت تمام روحم را خیس کند بیا که...

خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوب

نمرات دانشگاه هم اومد و ...

مشروط شدم!!!

امان از دست استاد های زن...