یاد آنشب که تو را دیدم و گفت
دل من با دلت افسانه ی عشق
چشم من دید در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانه عشق
یاد آن بوسه که هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت
یاد آن خنده بیرنگ و خموش
که سراپای وجودم را سوخت
رفتی و در دل من ماند به جای
عشقی آلوده به نومیدی و درد
نگهی گمشده در پرده ی اشک
حسرتی یخ زده در خنده ی سرد
آه اگر باز بسویم آیی
دیگر از کف ندهم آسانت
ترسم این شعله سوزنده ی عشق
آخر آتش فکند بر جانت
دلم گرفته آسمون، از خودتم خسته ترم
تو روزگار بی کسی، یه عمره که در به درم
امشب از اون شب های مزخرف هست که توی سال ۸۴ برای اولین بار اتفاق
می افته.
دیگه کم کم داره باورم میشه که خوشی به من و عسل بانو نیومده.
بعد از دیشب که رویایی ترین شب زندگیم توی چند ماه اخیر بود امشب هم
افتضاح ترین شب چند ماه اخیر رو تجربه کردم.
نمی دونم چرا هر چی به شروع ترک نزدیک تر میشم، مشکلاتم بیشتر
میشه.
این چند وقت حسابی سرنوشت داره با من ستیز می کنه، البته تنها با من
نه، چونکه عسل بانو هم از این قاعده مستثنی نیست.
به هر حال تمام خوشی های دیشب، از شصت پام زد بیرون!!!
امشب از اون شب هاست که با وجود همه ی مشکلات نمی نونم حرف هامو
به زبون بیارم و این از هر چیزی برای من سخت تره.
خدایا، می دونم هیچکدوم از کارهات بی دلیل و بی حکمت نیست، ولی
بعضی مواقع یه سری چیزها رو نمی تونم خوب درک کنم.
می دونم اگه زیادی نا شکری کنم زندگی از این که هست سخت تر میشه.
پس بازم باید بگم:
خدایا شکرت
خدا خواهش میکنم مرا ببر
خدا مرا به دوردست
روی بالهای فرشتگان ببر
خواهش میکنم
جایی که عشق با مرگ در جدال نیست،
تا این عشق پاک، تسلیم نشود؛
جایی که همیشه گلهای سرخ شکفته میشود،
مانند یاقوتهایی که آنها را پوشانیده باشد؛
جایی که ماه جرقه زند و بگرید
برای پیوستن به عاشقان
میخواهم به آن
سرزمین دور بروم، جایی که پسران نوجوان
در حال دویدن، برای عشق رنج میکشند؛
جایی که دختران نوجوان
در عصرهایی که جشن است
میان پنجرههای پر از گل نشستهاند
و پنهانی میگریند، با اندوهی آسمانی
آنا ماریاارتزه
Prego il Signore che mi Porti
Prego il Signore che Mi porti
sulle ali degli Angeli Iontano: dove l'Amore non lotta con la Morte
e non soccombe, il candido, dove gli oleandri floriscono sempre. com coperti di rubini
dove la luna scintilla e piange per essere all unisono con gli
amanti
In quel paese lontano io voglio andare, dove i
fanciulli correndo, gia soffrono
d'amore
dove le fanciulle sedute
ai fioriti davanzali nelle sere di Festa gia
piangono furtivamente, con mestizia
divina
Anna Maria Ortese