یک تکه سلام

دو فنجان مکث و  چند نقطه چین به احترام نام قشنگت
 
ای کاش مطمئن بودم نامه ام را یک جای امن نگه می داری
 
تا راحت پس از سلام نامت را می نوشتم

و نوشتن نامت برای قطره های اشکم عقده نمی شد. اما حیف می ترسم تو
 
نامه ام را پاره کنی اسمت هم...

پس بگذار عقده من و حرمت تو هر دو حفظ شوند. این هم سرنوشتی ست.
 
دورترین نزدیکم چگونه ای؟ هنوز هم تصمیم نداری زیر قولی که به او داده ای
 
بزنی و بیایی سراغ من؟

هنوز هم باور نکرده ای من یک فرق عجیب با همه ی آدم های این دنیا دارم؟

هنوز هم آنجا دلواپس هیچ کس نیستی؟

خوش به حال دل بی دلواپسیت. الهی چشم براه هیچ کسی نمانی،
 
نگرانی درد بدیست. یک نگاه گاهی انسان را به جرم هیچ به اشد مجازات

می رساند. راستی یک سئوال، محض رضای کسی که شاید روزی دلت
 
برایش شور بزند بگو ببینم این تو نبودی که قانون جدائی را تصویب کردی؟

عزیزم جدائی اولش قانون نبود تبصره ای کوچک لای تقویم یک انسان شکست
 
خورده از عشق بود، من نمی دانم تو خواستی تاریخِ مرگ کدام گل را از تقویم
 
آن دوست بد اقبال در بیاوری که چشمت به تبصره افتاد و میلت کشید قانونش
 
کنی. اگه اینجا بودی با آن سحر قشنگِ نگاهت شانه بالا می انداختی
 
و می فهماندی که فعلا چنین است، حق با توست همیشه سر من پایین
 
است و شانه های تو بالا، مهم نیست فدای سر آروزهای به بار نشسته ات؛
 
یا به قول دریا
: شانه بالا زدنت را بی قید و تکان دادن سر که مهم...

اما عزیزم هیچ فکرش را کرده ای ما انسانها چرا با هم اینگونه ایم راستی اگر
 
بهار سالی یک بار نمی آمد چه کسی کارتهای تبریک را می خرید؟

تو فکر نمی کنی اگر ما روز تولّد نداشتیم خیلی بهتر بود. بهتر نبود روزِ تولّد ما
 
واقعا روز تولّدمان باشد؟
 
حالا گاهی گمش می کنیم.

گاهی لازم است به جای آگهی خرید تلفن همراه آگهی کمکِ یک همراه را در
 
روزنامه ها منتشر کنیم و زیرش با خط قرمز هشدار دهیم :‌

«کِی به دادم میرسی»؟؟؟!!!
 
راستی ثواب شد با یک تیر دو نشان هم می شود زد، تو کی به دادم میرسی؟
 
باشد جواب نده، فهمیدم، قصور از من است هنوز وقتش نرسیده که تو وقتت

را به دادرسی کسی اختصاص دهی. من خودم هم نمی دانم چرا چیزی را که
 
می دانم پاره اش می کنی این قدر با دقت و تمیز می نویسم، شاید هم خوب
 
می دانم همین که برق نگاه تو آتش به واژه هایم بزند تا ابد برایم کافیست. به
 
سیاه کردن کاغذم نگاه نکن برای سپید ماندن دفتر غصّه هایت خیلی دعا
 
می کنم. می دانم حرفم را گوش نمی کنی، به خاطر خودت کمی مراقب
 
خودت باش.

بهار تو را خوب نمی شناسد می ترسم اشتباهی مریضت کند، اگر نامه را تا
 
آخر خوانده باشی کلی منت گذاشتی، اگر نخوانی هم هر چه از تو رسد

زیباست.

خب دیگر از دور غبار نشسته بر پنجره های نیمه باز تفکرت را می بوسم.

کسی که تو فرق میان او و دیگران را احساس نمی کنی اما او می داند که
 
بی اعتنائی تو معنائی دارد که آن را تنها مجنون فهمید و بس

یا تو یا هیچکس

ما
یادگار عصمت غمگین اعصاریم
 
ما
فاتحان شهر های رفته بر بادیم
 
با صدایی ناتوانتر زانکه بیرون آید از سینه٬
 
راویان قصر های رفته از یادیم

می گوید: مواظب باش! نگذار به تو علاقه مند بشود! خنده ات می گیرد

 با تعجب می پرسی: چرا من؟ او باید مراقب خودش باشد

این مشکل من نیست.
می گوید: خلاصه! این جور آدم ها همیشه

 با خواهر برادری شروع می کنند و آخر سر تو می مانی و هزار جور دردسر!

 طوری رفتار کن که دیگر...

 و تو می مانی توی چند تا نقطه ی انتهای جمله اش

 و تو می مانی توی کار زندگی. می مانی توی کار سرنوشت و روابط

 با خودت می گویی که چقدر سخت می شود یک دوستی سالم را خالی از
 
هر گونه فکر و حرف حفظ کرد