روزی به خانه ام می آیی؛
من نیستم،
به قاب عکسم روی طاقچه خیره می شوی...
روز دیگر به خانه ام می آیی؛
قاب عکسم نیست اما یادم در خانه جاری است...
روز دیگری هم به خانه ام می آیی؛
یادم نیز از خانه کوچیده است...
آن روز جشن خواهم گرفت
نبودنت را
ندیدنت را !
من
تا ابد زنده ام که ببینم شکستت را ....
شاید هم کسی روزی
جشن بگیرد نبودنم را
ندیدنم را !
شب که می شود
گاهی به آسمان نگاه کن ....
شاید خدایت ببخشد تو را !