یا تو یا هیچکس

هیچ کششی، هیچ جاذبه ای احساس نمی کنم...

 باور کن حتی واژه بودن هم عذاب آور شده 

 من نبودن را ترجیح می دهم...

 خدایا من هنوز هم فلسفه جبر و اختیار تو را درک نکرده ام !!!

 زمین خلوت را می نگرم و آسمان ساکت را و خود را...

 و در این نگریستنهای همه دردناک و همه تلخ...

همواره از خود پرسیده ام وهر لحظه صریح تر و کوبنده تر،
که تو اینجا چه می کنی؟
 احساس می کنم که نشسته ام و زمان را می نگرم و آدمها را می نگرم که می گذرند... 
 همین  و همین 
 کوله‏بارم را بسته‏ام
 برای یک سفر طولانی
 به مقصدی نامعلوم
همراه قاب عکسم
و خیال تو
- خدانگهدار -

« اگر باید گریه کنی »


یا تو یا هیچکس

اگر باید گریه کنی همانند یک کودک گریه کن، روزگاری طفلی بودی و اولین چیزی که در زندگی
 
آموختی گریستن بود، زیرا گریستن جزیی از زندگی است


این را به یاد داشته باش و هرگز فرموش نکن


که نشان دادن احساسات باعث شرمساری نیست


فریاد بزن و با صدای بلند هق هق کن، هر چقدر که می خواهی فریاد بزن، زیرا کودکان نیز به
 
همان طریق می گریند  و آنها گریه را سریعترین راه برای آرام ساختن دلهایشان می دانند

« به او امید دهید !!! »

سلام دوستان عزیز

دو تا شعر پایین از عزیزی هست

که بنا بر دلایلی دیگه حرف های دلش رو بیرون نمی ریزه.

می خواستم شما نظراتتون رو در مورد این شعر ها بگین

تا وقتی اون عزیز میاد اینجا و نظرات شما رو میخونه،
 
درک کنه میتونه بازم به کارش ادامه بده

من پیشاپیش از لطفتون ممنونم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یا تو یا هیچکس

در میان تابش گرم محبت سوختم

با نگاه خندهای شاد تو افروختم

سالها بی یاربودم، ساختم


حال درعشقت خودم را باختم


کاش می شد لحظه هایی شاد را با هم بودیم


از میان هر نگاه این و آن آزاد بودیم


کاش می شد... اما این خوابی طلائیست


آخر این قصه هم، قصه مجنون و لیلیست


خوب می شد با یار بودن


لحظه ها با یاد هم شاد بودن


با امید عشق هم


سالها بی خواب بودن


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یا تو یا هیچکس

لحظه ای دیدم تو را در کوچه صد خاطره


دیدمت زرد و پریشان در تله


شور افتاد بر دلم که نکند بیماری


حال فهمیدم از عشق دگری تب داری


در همان لحظه ی سرد و بی رنگ


لحظه شک و فریب و نیرنگ


یادم آمد روزهای اول این کوچه ی صد خاطره


کوچه را که نبود در آن فاصله


خواندی بر گوشم از عشق و صفا


خوب بازیم دادی تو ای بی وفا


شاد بودم من نگاهم بر فلک


حیف نفهمیدم که بودم زیر شلاق فلک


حال امروز با خیال شوم خود آب شدم


کار از کار گذشت و من بی یار شدم